نمیتونم حتی با مرتضی حرف بزنم چون بلافاصله میگه تقصیر خودته اینقدر ذهنیت منفی داری در موردش که همه چیز درست پیش نمیره ولی داستان این نیست. برای هر یک قدمی کلی به مشکل میخورم و حل نمیشه و از استرسش دارم میمیرم. کار دچار پیچیدگی هایی شده که به نظر راه حلی براش ندارن. یک ماه پیش فکر میکردم چه شانسی اوردم و چقدر خوشحالم حالا مثل خر موندم تو شرایطی که درست نمیشه و از استرس فلجم اصلا. وحشتی که ی برای من گذاشت تا ابد توی دلم میمونه. وحشت تعدیل و اخراج.

کاش درست شه

درست
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها